آقا سلام! منم! شیعه ای که نیست

پروانه ی شکسته بال و پر و پیله ای که نیست

یک باغ سوخته م که پاییز رفته بود

حتی بهار می رسد و میوه ای که نیست

امروز هم سرم گرم زندگی ست

عمرم گذشت به همین شیوه ای که نیست

آقا قرار نیست که ما هم شهید... نه؟!

 اصلا بگو نخیر! گلی چیده ای که نیست

هی پشت هم خبر که فلانی شهید شد...

این رسم نوکری ست؟! نگو! دیده ای که نیست

من در زدم بیا در این خانه باز کن

بد کرده ام، ببخش! بگو کینه ای که نیست

دل هم که بد گرفت، شده ام غرق هر گناه

قلبم شکست درون چنین سینه ای که نیست

تو اصل خلقتی و منم بی نسب ترین

حالا بیا که رشد کند این ریشه ای که نیست

آقا ببخش! بیا! هر دو خسته ایم

من از گناه، تو از شیعه ای که نیست